فعالیت بسیار کردن

  • معنا: تحرک زیاد داشتن، تحرک زیاد داشتن

  • مترادف: ورجه وورجه کردن | بپربپر کردن | جست و خیز کردن | ورجه وورجه کردن | بپربپر کردن | جست و خیز کردن | و...

  • موضوع: اعمال جسمانی، اعمال جسمانی

فعالیت بسیار کردن

  • معنا: تحرک زیاد داشتن، تحرک زیاد داشتن

  • مترادف: ورجه وورجه کردن | بپربپر کردن | جست و خیز کردن | ورجه وورجه کردن | بپربپر کردن | جست و خیز کردن | و...

  • موضوع: اعمال جسمانی، اعمال جسمانی

زل زدن

  • معنا: نگاه کردن طولانی

  • مترادف: خیره شدن | نگاه کردن مداوم | و...

  • موضوع: اعمال جسمانی

آوردن

  • معنا: زاییدن

  • مترادف: پس انداختن | زاییدن | زایمان کردن | و...

  • موضوع: اعمال جسمانی

کپیدن

  • معنا: خوابیدن

  • مترادف: کَپۀ مرگ را گذاشتن | خوابیدن | و...

  • موضوع: اعمال جسمانی

خسبیدن

  • معنا: خوابیدن

  • مترادف: کَپۀ مرگ را گذاشتن | خوابیدن | کپیدن | و...

  • موضوع: اعمال جسمانی

لش کردن

  • معنا: ولو شدن

  • مترادف: ولو شدن | لم دادن | و...

  • مثال: این کار که تموم شد بریم لش کنیم.

  • موضوع: اعمال جسمانی

انداختن

  • معنا: انداختن

  • مترادف: و...

  • مثال: دو تا لاستیک کره‌ای انداختم زیر ماشین.

  • موضوع: اعمال جسمانی

کون‌خیزه

رکیک
  • معنا: حرکت با نشیمنگاه

  • مترادف: حرکت با نشیمن‌گاه | و...

  • مثال: یه نمکدون می‌خوای بدی چرا کون‌خیزه می‌کنی؟ مثل آدم بلند شو بیارش دیگه!

  • موضوع: اعمال جسمانی

آش و لاش

  • معنا: خراب، آسیب‌دیده

  • مترادف: درب‌وداغان | درب‌وداغون | پاره‌پوره | زخم‌خورده | و...

  • موضوع: خرابی، اعمال جسمانی

دَم

  • معنا: شرجی، تنفس، نزدیک

  • مترادف: دم‌کرده | لَب | و...

  • مثال: هوا دم داره.

  • موضوع: آب‌وهوا، اعمال جسمانی، مکان و جغرافیا

سیرداغ

  • معنا: بشین

  • مترادف: و...

  • مثال: سیرداغ بابا، همین مونده بود تو یکی اظهار نظر کنی.

  • موضوع: اعمال جسمانی