پارازیت

  • معنا: مزاحم، سخن نامربوط

  • مترادف: مزاحم | آویزان | حرف نامربوط | پرت و پلا | و...

  • موضوع: مزاحمت و اذیت و گرفتاری، معنی و منطق

جاسوئیچی

  • معنا: مزاحم، کوچک

  • مترادف: پارازیت | مزاحم | آویزان | فنچ | کوچک | و...

  • مثال: طرف جاسوئیچی است: اخطاری است که مواظب باشند او را به جایی دعوت نکنند.

  • موضوع: مزاحمت و اذیت و گرفتاری، مقدار، تعداد و اندازه

کنه

  • معنا: مزاحم، کنه

  • مترادف: پارازیت | مزاحم | آویزان | و...

  • موضوع: مزاحمت و اذیت و گرفتاری، نام حیوان

سریش

  • معنا: مزاحم

  • مترادف: پارازیت | مزاحم | آویزان | و...

  • موضوع: مزاحمت و اذیت و گرفتاری

چترباز

  • معنا: مزاحم

  • مترادف: پارازیت | مزاحم | آویزان | و...

  • مثال: عجب چتربازی هستی ها!

  • موضوع: مزاحمت و اذیت و گرفتاری

آونگون

  • معنا: آویزان، مزاحم

  • مترادف: پارازیت | مزاحم | آویزان | و...

  • موضوع: شکل و وضعیت، مزاحمت و اذیت و گرفتاری

سرطان

  • معنا: مزاحم

  • مترادف: پارازیت | مزاحم | آویزان | و...

  • مثال: این یارو دیگه ولت نمی‌کنه، سرطانه.

  • موضوع: مزاحمت و اذیت و گرفتاری

تاول

  • معنا: مزاحم

  • مترادف: پارازیت | مزاحم | آویزان | و...

  • موضوع: مزاحمت و اذیت و گرفتاری

زیگیل

  • معنا: مزاحم

  • مترادف: پارازیت | مزاحم | آویزان | و...

  • موضوع: مزاحمت و اذیت و گرفتاری

گیر

  • معنا: مزاحم

  • مترادف: پارازیت | مزاحم | آویزان | و...

  • موضوع: مزاحمت و اذیت و گرفتاری

کلیپس

  • معنا: مزاحم

  • مترادف: پارازیت | مزاحم | آویزان | و...

  • موضوع: مزاحمت و اذیت و گرفتاری

کلید

  • معنا: مزاحم

  • مترادف: پارازیت | مزاحم | آویزان | و...

  • موضوع: مزاحمت و اذیت و گرفتاری

کرمو

  • معنا: مردم‌آزار

  • مترادف: ذات خراب | مردم آزار | و...

  • موضوع: مزاحمت و اذیت و گرفتاری

تاقال

  • معنا: مردم‌آزار

  • مترادف: کرمو | ذات خراب | مردم آزار | و...

  • موضوع: مزاحمت و اذیت و گرفتاری

شرور

  • معنا: مردم‌آزار

  • مترادف: کرمو | ذات خراب | مردم آزار | و...

  • موضوع: مزاحمت و اذیت و گرفتاری

شرّ

  • معنا: مردم‌آزار

  • مترادف: کرمو | ذات خراب | مردم آزار | و...

  • موضوع: مزاحمت و اذیت و گرفتاری

زودرنج

  • معنا: زودرنج

  • مترادف: دل‌نازک | نازک‌نارنجی | و...

  • موضوع: مزاحمت و اذیت و گرفتاری

مزاحمت

  • معنا: مزاحم شدن

  • مترادف: وبال گردن شدن | مایۀ زحمت شدن | مزاحمت ایجاد کردن | و...

  • موضوع: مزاحمت و اذیت و گرفتاری

باعث زحمت شدن

  • معنا: مزاحم شدن

  • مترادف: وبال گردن شدن | مایۀ زحمت شدن | مزاحمت ایجاد کردن | و...

  • موضوع: مزاحمت و اذیت و گرفتاری

آویزان شدن

  • معنا: مزاحم شدن

  • مترادف: وبال گردن شدن | مایۀ زحمت شدن | مزاحمت ایجاد کردن | و...

  • موضوع: مزاحمت و اذیت و گرفتاری

مزاحم شدن

  • معنا: مزاحم شدن

  • مترادف: وبال گردن شدن | مایۀ زحمت شدن | مزاحمت ایجاد کردن | و...

  • موضوع: مزاحمت و اذیت و گرفتاری

ایستگاه گرفتن

  • معنا: آزار دادن

  • مترادف: خلق کسی را تنگ کردن | کخ ریختن | آزار و اذیت رساندن به دیگران | وبال گردن شدن | مایۀ زحمت شدن | مزاحمت ایجاد کردن | و...

  • مثال: بذار فیلممو ببینم، ایسگانگیر! می‌خوای برم ایسگاشو بگیرم؟

  • موضوع: مزاحمت و اذیت و گرفتاری

کلید کردن

  • معنا: مزاحم شدن

  • مترادف: وبال گردن شدن | مایۀ زحمت شدن | مزاحمت ایجاد کردن | اصرار کردن | پیله شدن | بست نشستن | و...

  • موضوع: مزاحمت و اذیت و گرفتاری

کلیک کردن

  • معنا: اصرار کردن

  • مترادف: اصرار کردن | پیله شدن | بست نشستن | وبال گردن شدن | مایۀ زحمت شدن | مزاحمت ایجاد کردن | و...

  • موضوع: تلاش و تنبلی

گیر دادن

  • معنا: مزاحم شدن

  • مترادف: وبال گردن شدن | مایۀ زحمت شدن | مزاحمت ایجاد کردن | و...

  • موضوع: مزاحمت و اذیت و گرفتاری

گیر شدن

  • معنا: مزاحم شدن

  • مترادف: وبال گردن شدن | مایۀ زحمت شدن | مزاحمت ایجاد کردن | و...

  • موضوع: مزاحمت و اذیت و گرفتاری

خلق کسی را تنگ کردن

  • معنا: ناراحت کردن، آزار دادن

  • مترادف: اوقات کسی را تلخ کردن | کسی را ناراحت کردن. | کخ ریختن | آزار و اذیت رساندن به دیگران | و...

  • موضوع: غم و ناراحتی، مزاحمت و اذیت و گرفتاری

کخ ریختن

  • معنا: آزار دادن

  • مترادف: خلق کسی را تنگ کردن | آزار و اذیت رساندن به دیگران | و...

  • موضوع: مزاحمت و اذیت و گرفتاری

کرم ریختن

  • معنا: آزار دادن

  • مترادف: خلق کسی را تنگ کردن | کخ ریختن | آزار و اذیت رساندن به دیگران | و...

  • موضوع: مزاحمت و اذیت و گرفتاری

گربه‌رقصانی

  • معنا: آزار دادن

  • مترادف: خلق کسی را تنگ کردن | کخ ریختن | آزار و اذیت رساندن به دیگران | دست دست کردن | لفت دادن | طول دادن کار | و...

  • موضوع: مزاحمت و اذیت و گرفتاری

اذیت کردن

  • معنا: آزار دادن

  • مترادف: خلق کسی را تنگ کردن | کخ ریختن | آزار و اذیت رساندن به دیگران | و...

  • موضوع: مزاحمت و اذیت و گرفتاری

آزار رساندن

  • معنا: آزار دادن

  • مترادف: خلق کسی را تنگ کردن | کخ ریختن | آزار و اذیت رساندن به دیگران | و...

  • موضوع: مزاحمت و اذیت و گرفتاری

کُخ داشتن

  • معنا: آزار دادن

  • مترادف: خلق کسی را تنگ کردن | کخ ریختن | آزار و اذیت رساندن به دیگران | و...

  • موضوع: مزاحمت و اذیت و گرفتاری

ذله کردن

  • معنا: آزار دادن

  • مترادف: خلق کسی را تنگ کردن | کخ ریختن | آزار و اذیت رساندن به دیگران | و...

  • موضوع: مزاحمت و اذیت و گرفتاری

عاصی کردن

  • معنا: آزار دادن

  • مترادف: خلق کسی را تنگ کردن | کخ ریختن | آزار و اذیت رساندن به دیگران | و...

  • موضوع: مزاحمت و اذیت و گرفتاری

کرم داشتن

  • معنا: آزار دادن

  • مترادف: خلق کسی را تنگ کردن | کخ ریختن | آزار و اذیت رساندن به دیگران | و...

  • موضوع: مزاحمت و اذیت و گرفتاری

ایستگاه گرفتن

  • معنا: آزار دادن

  • مترادف: خلق کسی را تنگ کردن | کخ ریختن | آزار و اذیت رساندن به دیگران | وبال گردن شدن | مایۀ زحمت شدن | مزاحمت ایجاد کردن | و...

  • مثال: بذار فیلممو ببینم، ایسگانگیر! می‌خوای برم ایسگاشو بگیرم؟

  • موضوع: مزاحمت و اذیت و گرفتاری

حال گیری کردن

  • معنا: آزار دادن

  • مترادف: خلق کسی را تنگ کردن | کخ ریختن | آزار و اذیت رساندن به دیگران | و...

  • مثال: میشه حال‌گیری نکنی و بذاری بازی کنیم؟

  • موضوع: مزاحمت و اذیت و گرفتاری

ضده حال زدن

  • معنا: آزار دادن

  • مترادف: خلق کسی را تنگ کردن | کخ ریختن | آزار و اذیت رساندن به دیگران | و...

  • موضوع: مزاحمت و اذیت و گرفتاری

حال گرفتن

  • معنا: آزار دادن

  • مترادف: خلق کسی را تنگ کردن | کخ ریختن | آزار و اذیت رساندن به دیگران | و...

  • مثال: با این کارات فقط داری حالم رو می‌گیری.

  • موضوع: مزاحمت و اذیت و گرفتاری

اسکل‌کردن

  • معنا: شوخی کردن

  • مترادف: شوخی کردن | سر به سر کسی گذاشتن | خلق کسی را تنگ کردن | کخ ریختن | آزار و اذیت رساندن به دیگران | و...

  • موضوع: شوخی و جدی

اُس کردن

  • معنا: آزار دادن

  • مترادف: خلق کسی را تنگ کردن | کخ ریختن | آزار و اذیت رساندن به دیگران | شوخی کردن | اسکل‌کردن | سر به سر کسی گذاشتن | و...

  • موضوع: مزاحمت و اذیت و گرفتاری

اُسکول کردن

  • معنا: آزار دادن

  • مترادف: خلق کسی را تنگ کردن | کخ ریختن | آزار و اذیت رساندن به دیگران | شوخی کردن | اسکل‌کردن | سر به سر کسی گذاشتن | و...

  • موضوع: مزاحمت و اذیت و گرفتاری

سرکار گذاشتن

  • معنا: آزار دادن

  • مترادف: خلق کسی را تنگ کردن | کخ ریختن | آزار و اذیت رساندن به دیگران | شوخی کردن | اسکل‌کردن | سر به سر کسی گذاشتن | و...

  • موضوع: مزاحمت و اذیت و گرفتاری

گرفتن

  • معنا: آزار دادن، فهمیدن

  • مترادف: خلق کسی را تنگ کردن | کخ ریختن | آزار و اذیت رساندن به دیگران | شوخی کردن | اسکل‌کردن | سر به سر کسی گذاشتن | هضم کردن | فهمیدن | درک کردن | و...

  • موضوع: مزاحمت و اذیت و گرفتاری، عقل و هوش

گرفتار شدن

  • معنا: گرفتار شدن

  • مترادف: کشیده شدن به کاری | آلوده شدن به کاری | به زحمتِ بسیار افتادن | و...

  • موضوع: مزاحمت و اذیت و گرفتاری

اسیر شدن

  • معنا: گرفتار شدن

  • مترادف: کشیده شدن به کاری | آلوده شدن به کاری | به زحمتِ بسیار افتادن | و...

  • موضوع: مزاحمت و اذیت و گرفتاری

توی دردسر افتادن

  • معنا: گرفتار شدن

  • مترادف: کشیده شدن به کاری | آلوده شدن به کاری | به زحمتِ بسیار افتادن | و...

  • موضوع: مزاحمت و اذیت و گرفتاری

به زحمت افتادن

  • معنا: گرفتار شدن

  • مترادف: کشیده شدن به کاری | آلوده شدن به کاری | به زحمتِ بسیار افتادن | و...

  • موضوع: مزاحمت و اذیت و گرفتاری

به بلا مبتلا شدن

  • معنا: گرفتار شدن

  • مترادف: کشیده شدن به کاری | آلوده شدن به کاری | به زحمتِ بسیار افتادن | و...

  • موضوع: مزاحمت و اذیت و گرفتاری

چیزی سر کسی آمدن

  • معنا: گرفتار شدن

  • مترادف: کشیده شدن به کاری | آلوده شدن به کاری | به زحمتِ بسیار افتادن | و...

  • موضوع: مزاحمت و اذیت و گرفتاری

آمار کسی لاشی شدن

  • معنا: گرفتار شدن

  • مترادف: کشیده شدن به کاری | آلوده شدن به کاری | به زحمتِ بسیار افتادن | و...

  • موضوع: مزاحمت و اذیت و گرفتاری

سنگ باریدن

  • معنا: گرفتار شدن

  • مترادف: کشیده شدن به کاری | آلوده شدن به کاری | به زحمتِ بسیار افتادن | و...

  • موضوع: مزاحمت و اذیت و گرفتاری

باعث زحمت کسی شدن

  • معنا: گرفتار کردن

  • مترادف: به دشواری انداختن | دردسر درست کردن | مشکل ایجاد کردن برای دیگران | و...

  • موضوع: مزاحمت و اذیت و گرفتاری

دهن کسی را سرویس کردن

  • معنا: گرفتار کردن، مجازات کردن

  • مترادف: به دشواری انداختن | دردسر درست کردن | مشکل ایجاد کردن برای دیگران | کسی را تنبیه کردن | گوشمالی دادن | و...

  • موضوع: مزاحمت و اذیت و گرفتاری، مجازات و سرزنش

کون کسی را پاره کردن

رکیک
  • معنا: گرفتار کردن

  • مترادف: به دشواری انداختن | دردسر درست کردن | مشکل ایجاد کردن برای دیگران | و...

  • موضوع: مزاحمت و اذیت و گرفتاری

شر درست کردن

  • معنا: گرفتار کردن

  • مترادف: به دشواری انداختن | دردسر درست کردن | مشکل ایجاد کردن برای دیگران | و...

  • موضوع: مزاحمت و اذیت و گرفتاری

تور کردن

  • معنا: گرفتار کردن

  • مترادف: به دشواری انداختن | دردسر درست کردن | مشکل ایجاد کردن برای دیگران | و...

  • موضوع: مزاحمت و اذیت و گرفتاری

صاف شدن

  • معنا: سختی کشیدن

  • مترادف: سرویس شدن | اذیت شدن | و...

  • موضوع: مزاحمت و اذیت و گرفتاری

پاره شدن

  • معنا: سختی کشیدن

  • مترادف: صاف شدن | سرویس شدن | اذیت شدن | و...

  • موضوع: مزاحمت و اذیت و گرفتاری

جر خوردن

  • معنا: سختی کشیدن

  • مترادف: صاف شدن | سرویس شدن | اذیت شدن | و...

  • موضوع: مزاحمت و اذیت و گرفتاری

سختی

  • معنا: شرایط گرفتاری

  • مترادف: والزاریات | گیر و دار | و...

  • موضوع: مزاحمت و اذیت و گرفتاری

هیر و ویر

  • معنا: شرایط گرفتاری

  • مترادف: سختی | والزاریات | گیر و دار | و...

  • موضوع: مزاحمت و اذیت و گرفتاری

بحبوحه

  • معنا: شرایط گرفتاری

  • مترادف: سختی | والزاریات | گیر و دار | و...

  • موضوع: مزاحمت و اذیت و گرفتاری

حیص‌وبیص

  • معنا: شرایط گرفتاری

  • مترادف: سختی | والزاریات | گیر و دار | و...

  • موضوع: مزاحمت و اذیت و گرفتاری

هاگیرواگیر

  • معنا: شرایط گرفتاری، شرایط نامنظم

  • مترادف: سختی | والزاریات | گیر و دار | هرج و مرج | شلوغ‌پلوغی | و...

  • موضوع: مزاحمت و اذیت و گرفتاری، نظم و شلوغی

مخمصه

  • معنا: شرایط گرفتاری

  • مترادف: سختی | والزاریات | گیر و دار | و...

  • موضوع: مزاحمت و اذیت و گرفتاری

گیرودار

  • معنا: شرایط گرفتاری

  • مترادف: سختی | والزاریات | گیر و دار | و...

  • موضوع: مزاحمت و اذیت و گرفتاری

دنگ و فنگ

  • معنا: شرایط گرفتاری

  • مترادف: سختی | والزاریات | گیر و دار | و...

  • موضوع: مزاحمت و اذیت و گرفتاری

گیربازار

  • معنا: شرایط گرفتاری

  • مترادف: سختی | والزاریات | گیر و دار | و...

  • موضوع: مزاحمت و اذیت و گرفتاری

دردسر

  • معنا: شرایط گرفتاری

  • مترادف: سختی | والزاریات | گیر و دار | و...

  • موضوع: مزاحمت و اذیت و گرفتاری

غم ندارد

  • معنا: عبارت گرفتاری

  • مترادف: شوهرت نده؟ | مشکلی نیست | و...

  • موضوع: مزاحمت و اذیت و گرفتاری